درس اول: مدخل

نکات محتوایی

1- منابعی مناسب درباره تعریف علم صرف، مباحث مطرح در این علم و تاریخچه آن:

مقالات: الصرف و ما یدرسه علم التصریف موضوعه و تطوّرهتاریخ صرف و نحو– الخلاف فی نشأة علم الصرف- تقدّم علم الصرف و أدوار تطوّره ؛ کتاب دروس التصریف محیی الدین عبدالحمید ص4 به بعد؛ المستقصی فی علم التصریف ص9 تا 46

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

2- متنی از استاد شهریاری درباره مباحث علم صرف با مقایسه با زبان فارسی:

هر گروه از کلمات زیر را با یکدیگر مقایسه کنید:

هوا، جارو، چسب، دوست

گذاشتن، نهادن، قرار دادن

خواستن، خواست، می خواهد، بخواه، خواهان

چه تفاوتی بین ارتباط لفظی و معنایی کلمات گروه اول با یکدیگر می بینید؟ در مورد دو گروه بعدی چه طور؟

کلمات گروه اول، ارتباط لفظی و معنایی روشنی با یکدیگر ندارند.

کلمات گروه دوم، ارتباط معنایی واضحی با یکدیگر دارند و گویی هم معنا هستند ولی از جهت لفظی، با یکدیگر بی ارتباط هستند.

اما کلمات گروه سوم، علاوه بر ارتباط معنایی، ارتباط لفظی واضحی با یکدیگر دارند. به گونه ای که در فارسی به آنها هم خانواده می گوییم.

از مقایسه ی این سه گروه به دست می آید که در زبان فارسی، کلمات، همواره جدا از هم و بی ارتباط با یکدیگر نیستند. بلکه بسیاری از کلمات هستند که از کلمات دیگر گرفته می شوند و با تغییر اندکی در لفظ و معنای آن،تبدیل به کلمه ای جدید می شوند.مثلا کلمه ی “می رفتند” ، با طی فرآیند زیر، از بن ماضی (رفت) گرفته شده است

می+ رفت(بن ماضی)+  َند(شناسه سوم شخص جمع)

همانگونه که می بینید، کلمه ی می رفتند، در اصل معنای رفتن ، با بن ماضی و دیگر هم خانواده های خود مشترک است ولی به کمک پیشوند(می) و پسوند( َند )هایی، علاوه بر معنای رفتن، دارای معنای فعل ماضی سوم شخص جمع نیز شده است. همچنین اضافه کردن نون به انتهای بن ماضی، مصدر رفتن را ساخت. اشتراک معنایی رفت و رفتن و همچنین نقش پسوند نون در  شکل گیری معنای جدید، مشهود است.

مهم ترین نکته ای که از مطالب قبل می توان به دست آورد، اهمیت چگونگی ساختمان کلمات در معنای آنهاست.

در زبان عربی، برای ساخت کلمه ی جدید ، معمولا از پدیده ی اشتقاق استفاده می کنند و در زبان فارسی معمولا از پیشوند ها و پسوند ها استفاده می شود. تفاوت این دو در این است که در فارسی، معمولا ریشه سالم می ماند و تنها قبل و بعد آن حروفی اضافه می شوند ولی در عربی ، در موارد زیادی، حروف ریشه از یکدیگر فاصله می گیرند.مثل ناصر که بین نون و صاد فاصله افتاده است. در زبان عربی، ریشه، در قالب های مختلف ریخته می شود ولی در زبان فارسی، قبل و بعد از کلمه ی اصلی،حروفی اضافه می شوند.

[به بیان دیگر:] همانگونه که می دانید در زبان عربی، برای ساختن کلمات جدید از کلمات قبلی، بر خلاف زبان فارسی، کمتر از پیشوند و پسوند استفاده می شود. در زبان عربی، ریشه ی اصلی، معمولا با رفتن به قالب های گوناگون، کلمات جدید را می سازد. مثلا ریشه ی ن ص ر ، با رفتن به قالب هایی چون ناصر، نصرتَ ، تناصرون و… کلمات جدیدی می سازد. تفاوت این است که در زبان فارسی، معمولا ریشه به سلامت خود باقی می ماند و تنها قبل و بعد از آن پیشوند و پسوند هایی اضافه می شود ولی در زبان عربی، بین حروف ریشه ، احیانا فاصله هایی می افتد و حروف ریشه از یکدیگر جدا می شوند. به مثال هایی که ذکر شد دقت کنید.

اما باز هم اشتراک معنایی کلمات هم خانواده و نقش ساختار کلمه در چگونگی معنای جدید، به وضوح مشهود است.

هدف اصلی علم صرف شناخت ساختارهای کلمات و معنای آن ساختارهاست.

علاوه بر این گاهی، کلمات برای سهولت در تلفظ و یا اغراض دیگر، بدون اینکه تغییر معنایی داشته باشند، دچار تغییرات لفظی می شوند.مثلا کلمه ی قاوم، تبدیل به قائم می شود. شناخت اینگونه تغییرات، نقش مهمی در شناخت و تحلیل واژگان زبان عربی دارد.از این رو، علم صرف به این نوع تغییرات نیز می پردازد.

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

3- درباره اختلاف ادبا پیرامون تعریف کلمه، مراجعه شود به فایل تعریف کلمه که توسط استاد محمدی مطلق تهیه شده است

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

4- درباره اصطلاح لفظ باید توجه داشت که این کلمه یک اسم جمعی جنس است و با تاء دلالت بر وحدت می‌کند (لفظة). ظاهرا از این رو است که تعبیر لفظ قابل اطلاق بر چند کلمه نیز هست

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

5- تعریف ذکرشده برای فعل و اسم، ناظر به غالب مصادیق این دو است و شامل تمام موارد نمی‌شود؛ مثلا افعال ناقصه از تعریف فعل خارجند، اما چون احکام و آثار صرفی-نحوی فعل یا اسم را دارا هستند، جزء آن گروه قرار می‌گیرند.

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

6- پیرامون تعریف حرف، به مقاله تحلیلی استاد خالق پور از اینجا رجوع شود. [جدید]

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

7- درباره وضع علوم ادبی و ازجمله صرف توسط امیرالمومنین علیه السلام:

شرح ‏نهج ‏البلاغة(ابن ‏أبي ‏الحديد)، ج 1، ص 20:

و من العلوم علم النحو و العربية-  و قد علم الناس كافة أنه هو الذي ابتدعه و أنشأه-  و أملى على أبي الأسود الدؤلي جوامعه و أصوله-  من جملتها الكلام كله ثلاثة أشياء اسم و فعل و حرف-  و من جملتها تقسيم الكلمة إلى معرفة و نكرة-  و تقسيم وجوه الإعراب إلى الرفع و النصب و الجر و الجزم-  و هذا يكاد يلحق بالمعجزات-  لأن القوة البشرية لا تفي بهذا الحصر-  و لا تنهض بهذا الاستنباط

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

8- متن روایت دستور امیرمؤمنان به ابواسود دوئلی مبنی بر جمع آوری قواعدی برای صیانت از زبان عربی

أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّهُ مُرْسَلًا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ الْجُمَحِي‏ِّ أَنَّ أَبَا الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيَّ دَخَلَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه  السلام فَرَمَى إِلَيْهِ رُقْعَةً فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ الْكَلَامُ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ اسْمٌ وَ فِعْلٌ وَ حَرْفٌ جَاءَ لِمَعْنًى فَالاسْمُ مَا أَنْبَأَ عَنِ الْمُسَمَّى وَ الْفِعْلُ مَا أَنْبَأَ عَنْ حَرَكَةِ الْمُسَمَّى‏ وَ الْحَرْفُ مَا أَوْجَدَ مَعْنًى فِي غَيْرِهِ فَقَالَ أَبُو الْأَسْوَدِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا كَلَامٌ حَسَنٌ فَمَا تَأْمُرُنِي أَنْ أَصْنَعَ بِهِ فَإِنَّنِي لَا أَدْرِي مَا أَرَدْتَ بِإِيقَافِي عَلَيْهِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنِّي سَمِعْتُ فِي بَلَدِكُمْ هَذَا لَحْناً كَثِيراً فَاحِشاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَرْسِمَ كِتَاباً مَنْ نَظَرَ إِلَيْهِ مَيَّزَ بَيْنَ كَلَامِ الْعَرَبِ وَ كَلَامِ هَؤُلَاءِ فَابْنِ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو الْأَسْوَدِ وَفَّقَنَا اللَّهُ بِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِلصَّوَابِ. (الفصول المختار[للشیخ المفید]/ص91)

ضمنا غیر از منابع ارجاع شده در کتاب، این منابع نیز در این خصوص نافع است: الفصول المهمه (مرحوم شیخ حر عاملی) ج1 ص680 تا 685- مکاتیب الائمه مرحوم آیت الله احمدی میانجی ج2 ص320 تا 323 (هر دو کتاب در نرم افزار جامع الاحادیث نور موجود است)

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

9- مراد از قید «مستقل» در تعریف فعل، معادل «حدث» است نه اینکه مجموع فعل معنایی مستقل دارد. ادبا نیز بر این مطلب تصریح دارند که مرادشان از مستقل، همان معنای حدث است. (ر.ک. شرح کافیه/ج1/ص40 ؛ ج4/ص5)

🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸🔸 🔸

20 دیدگاه

  1. • پاسخ هم اندیشی (ص34)
    ✅ نکته) فرق معنای غیر مستقل با معنای مبهم!!
    ❌ معنای حروف را بدون درنظر گرفتن به مجرور آن نمی توان تصور کرد. مثلاً اگر ما بگوییم معنای «در» تصور شود، لاجرم در ذهنتان باید مصادیق آن را مرور کنید… در کلاس، در حیاط و …
    ❌ اما در برخی اسم ها مثل موصولات، اسم اشاره، معنای مستقلی دارند، به این معنا که معنایی مستقل از آن در ذهن هست. لذا «الذی، هذا، هو» معنایشان مستقل است، هرچند تا هنگامی که صله، یا مشارإلیه یا مرجع ضمیر آن نیاید، معنایش مبهم است
    – البته به جهت همین افتقارشان و شباهتشان در معنا به حروف، مبنی شده اتد(ر.ک. سیوطی)

    ✅ بنابراین:
    اولا: استقلال به معنای عدم نیازمندی به غیر نیست بلکه به معنای عدم نیازمندی به غیر در افاده معناست
    ثانیاً: نیازمندی به غیر: گاهی به جهت افاده معناست(حروف) و گاهی به جهت رفع ابهام است(موصولات، اسماء اشاره، ضمائر)

    1. محمدحسین خالق پور

      تطبیق تحلیل مذکور در مورد تفاوت معنای غیر مستقل و مبهم، در حروف استفهامیه چگونه است؟ چراکه در مورد حروف استفهام، مطابق تقریر مذکور، باید همزه استفهام و هل استفهامیه را اسم در نظر بگیریم. چون معنای آن به تنهایی و بدون در نظر گرفتن مدخولش، قابل تصور است و نیازی نیست که مصادیق آن را در ذهن خود مرور کنیم!

      خصوصا وقتی این دو حرف استفهامیه با اسامی استفهامیه مقایسه می شود، این اشکال پررنگ تر می گردد.

      1. با تشکر از شما استاد محترم
        در پاسخ به فرمایش شما، شما را به ترجمه فارسی «همزه استفهام» و «مَن استفهام» ارجاع می دهم که معنای «آیا» یک معنای غیر مستقل است و برای تصور آن لازم است اسناد یک جمله در نظر گرفته شود، اما معنای «چه کسی» صرفا یک معنای مبهم است و نیازی به غیر برای افاده معنا ندارد.

        1. محمدحسین خالق پور

          به نظر ما حروف همگی، تنها معنای «ایجادی» دارند؛ ایجاد معنا در مدخولشان. به این معنا که مثلا حرف «فی» برای این وضع شده است که در مدخولش معنای ظرفیت ایجاد کند یا اینکه حرف مشبهه بالفعل «لعل» برای این وضع شده است که در مدخولش (جمله) معنای احتمال و گمان وجود نسبت، ایجاد کند یا اینکه همزه و هل استفهامیه برای این وضع شده است که در مدخولش معنای استفهامی ایجاد کند.
          به عبارتی دیگر حروف تنها نشانه ای هستند برای ایجاد معنایی خاص در مدخولشان و خود حروف فی حد نفسه هیچ معنایی ندارند.

          لذا غیر مستقل بودن حرف، اشاره به معنای «ایجادی» حرف و «علامت» بودن آن دارد. «ایجادی» است چراکه متکلم با بیان آن، در مدخول حرف، معنایی ایجاد می کند و «علامت» است چراکه مخاطب با دیدن آن، به معنای خاص در مدخول حرف پی می برد.
          همانطور که در حدیث منقول از امیر المومنین علیه السلام می خوانیم: … الحرف ما اوجد معنی فی غیره…
          با این بیان اصلا دیگر شبهه ای در تشابه معنای غیر مستقل و معنای مبهم پیش نمی آید چراکه منظور از مبهم بودن معنا، نیازمند بودن آن به یک مفسر است نه اینکه خود آن کلمه دارای معنا نباشد. اسامی موصول دارای معنا هستند اما معنای آنها ناقص و مبهم است و برای رفع این ابهام نیازمند صله می باشند و برخلاف حروف، هیچ تاثیری در معنای مدخول خود(صله) ندارند. اما حروف فی حد ذاته اصلا دارای معنا نیستند.

          لذا اگر کسی ادعا کند که معنای حرف را مستقل از مدخولش می تواند تصور کند، درواقع در حال تصور آن معنایی است که حرف، موجد آن است و این تصور غیر ممکن نیست؛ مثل ابتدائیت، استفهام و… . از طرفی اگر کسی ادعا کند که مواردی مانند اسامی موصول را نمیتواند به تنهایی و بدون در نظر گرفتن صله تصور کند، در واقع ملتفت نقص معنایی این اسم و افتقار و احتیاج آن به یک مکمل معنایی شده است نه اینکه اسم موصول معنا نداشته باشد، خیر! بلکه محتاج مکمل است.
          اگر نکته و نظری نسبت به مطلب دارید بفرمایید حتما برای بنده مفید خواهد بود.

          1. محمد کبریتی

            عرض ادب:
            اگر حرف فی حد ذاته هیچ معنایی ندارد پس چگونه در تعریف کلمه میگنجد
            لذا به نظر میرسد برای حروف معنای نسبت و ربط ثابت باشد و حال نسبت د ربط را برای هر حرف (حرف جر مراد است)در موضع خودش معنا کنیم
            مثلا فی معنایش رابطه ی ظرف و مظروف می باشد
            و.و.و

            1. محمدحسین خالق پور

              منظور از فی حد نفسه، مستقل بودن معناست.
              و الا حروف دارای معنای موضوع له هستند که همان معنای ایجادی و غیر مستقل است.

  2. ✅ در احوالات معاذ بن مسلم ابی ساره (هرّاء کوفی):
    ❌ وی در جوانی تاجر بود و از شهر هرات که یکی از شهرهای مهم و پر رونق خراسان در آن زمان بود، البسه و پوشاک می‌آورد و در کوفه می‌فروخت. بدین سبب ملقب به «هرّاء» شد.
    ❌ معاذ بن مسلم یکی از متخصصان در فقه اسلامی بود. وی نه تنها در فقه شیعه تبحر داشت. بلکه با مبانی فقهی تمام مذاهب اسلامی آن روز، آشنایی کامل داشته و بر طبق آن فتوا می‌داد. شیخ طوسی به سند خود از حسین بن معاذ، از پدرش نقل کرده که گفت: امام صادق (علیه‌السّلام) به من فرمود: شنیدم که روزها در مسجد جامع می‌نشینی و به مردم فتوا می‌دهی؟ عرض کردم: بلی، همین‌طور است. من هم تصمیم داشتم که پیش از رفتن از نزد شما از این مسئله سؤال کنم. روش کار من این است که در مسجد می‌نشینم. مردی می‌آید مسئله‌ای (شرعی یا عقیدتی و…) می‌پرسد و سؤال کننده از سه صورت خارج نیست: ۱. یا از مخالفین شماست؛ ۲. یا از پیروان شما ۳. و یا کسی است که هویتش برای من مجهول است. اگر شناختم که از مخالفین شماست، براساس مذاهب و معتقدات خودشان جواب می‌دهم. اگر مردی از محبان و پیروان شما بود، براساس آنچه از شما رسیده، پاسخ می‌دهم. اگر ندانم که از چه مسلکی است، نظریات و آرای فقها (یا متکلمان) مذاهب را بیان می‌کنم. به طور مثال می‌گویم که از فلان شخص چنین رسیده و از فلان شخص چنان، و در ضمن آن، دیدگاه‌های شما را هم بیان می‌کنم. حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد (علیهاالسّلام) فرمود: کار خوبی می‌کنی و ادامه بده و روش و سیره من نیز چنین است.(کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۵۲۴)
    ❌ وی در علم نحو، تصنیفات زیادی دارد و از مصنفات ایشان چیزی بر جای نمانده است. وی شیعه بود و اشعاری هم داشت که در زیبایی و بلاغت مثل اشعار نحویین بود.

    1. محمد بوغیری

      در مورد کاف تشبیه سوالی توسط طلاب مطرح شده که اگر به معنای مثل و مانند است چطور حرف باشد؟ باید همانند آندو کلمه که اسمند اسم باشد؛ در مغنی در توضیح مفرد کاف، کاف اسمیه جاره هم مطرح شده که به معنای مثل است، ولی ابن هشام نظر مخصوص ضرورت دانستن این نوع کاف را برگزیده است. حال سوال باقی است که اگر این کاف حرفیه قلمداد شود چگونه معنایی باید برای آن در نظر گرفته شود؟

  3. محمدحسین مقدس زاده

    سلام علیکم،عرض خدا قوت. با توجه به تحقیقات انجام شده کتاب العین متعلق به لیث بن مظفر است لذا حداقل شایسته است در کتاب دانش صرف نسبت کتاب به خلیل را به شهرت مقید کنید.
    موفق باشید

  4. به نظر می رسد که تعریفی که از کلمه ارائه داده اند، با توجه به مناطی تعبدی نیست. باید دید که چرا ایشان کلمه را اینگونه معنا نموده اند. با اندکی تامل می توان دریافت که در ذهن ادبا این بوده است که موضوع اکثر دانش های ادبی، یک واحد معنا دار است. به بیان دیگر ایشان می دانسته اند که در هر دانش، چه دست مسائلی داخل می شود به همین جهت به دنبال آن بوده اند که ببینند، چگونه باید کلمه را تعریف کنند تا بتوان همه این دست کلمات را شامل شود. بنابراین این نگاه، نباید داخل بودن یا نبودن کلمه ای را با تعریف سنجید بلکه در نگاه دقیق تر و برای محققین، کلماتی که در یک دانش داخل است، واضح بوده و باید دید که آیا تعریف شامل آن می شود یا خیر. به بیان دیگر این تعریف نیست که تعیین کننده است چه چیزی داخل می شود یا خارج بلکه محقق با توجه به فضایی که از علم و هدف تشکیل آن خواهد داشت، می تواند تشخیص دهد که چه کلمه ای داخل در این دانش است و چه کلمه ای داخل نیست.
    در ذهن علما این بوده است که هدف ایشان الفاظ بی معنا را در برنمی گیرد. همچنین آنها از آوا ها سخن نمی گویند. بنابراین تلاش نموده اند تا در تعریف روی این نکات تاکید نمایند که کلمه باید لفظ باشد به این معنا که آوا نباشد، همچنین بی معنا نباید باشد چرا که با کلمات بی معنا کاری نداریم. همچنین، می دانیم که با چند کلمه یا دو کلمه کاری نداریم بلکه در دانش های ادبی، یک کلمه مورد نظر ماست. اینجا بوده است که مجبور شده اند قیدی به اسم مفرد بزنند. حال برای مفرد معانی نیز ذکر نموده اند اما باید توجه داشت که آوردن مفرد و آوردن معنا دار بودن و آوردن لفظ، همگی در راستای تامین این هدف است. حال اگر تعریف مفرد کلمه ای را بیرون می انداخت، باید توجه داشت که این کلمه اگر حقیقتا داخل دانش صرف بود، یا باید تعریف مفرد را عوض کرد یا اینکه… و عدم صدق تعریف مفرد بر آن به هیچ وجه دلیلی مناسب برای بیرون انداختن آن کلمه از دانش نیست. باید با توجه به مناط و هدفی که ما را به تعریف کلمه کشاند، بتوانیم همه ی این مفردات تعریف را تعریف کنیم.
    جمع بندی:
    از خارج این نکته واضح بوده است که چه کلماتی داخل دانش صرف یا … هستند و چه کلماتی داخل نیستند. حال برای ضابطه دادن، به یک تعریف رسیدیم. این تعریف برای آن آمده بودکه چنین کلماتی را داخل کند نه اینکه کلماتی را که می دانیم داخل است خارج نماید.
    نکته 1:
    کلماتی مانند سمعت، قطعا مفرد هستند چرا که داخل در دانش صرف هستند. بنابراین نمی توان گفت که ت آنها دلالت بر معنایی به صورت مستقل دارد. بنابراین بحث در این کلمه و امثال آن مانند رجلان و عالمون از خارج واضح است.
    اما برای آنکه ذیل تعریف مفرد قرار گیرند می توان به دو روش تمسک نمود:
    1- اینکه گفت اساسا هیئت سمعت دلالت بر معنا دارد اینگونه نیست که فاعل صیغه هفت از ت فهمیده شود بلکه این هیئت است که دلالت بر چنین معنایی دارد..
    2- گفته شود که ت گرچه یک معنا دارد اما هنگامی که به کلمه اضافه شود، نمی توان گفت که این ت است که دلالت بر فاعل دارد بلکه ت هنگامی که اضافه می شود، سبب می شود که کل کلمه با هم دلالت کند. اینگونه نیست که سمع دلالت بر شنیدن داشته باشد و ت دلالت بر اینکه فاعل آن مخاطب است. خیر اینگونه نیست. این راه حل که معقول تر به نظر می رسد در کلمه رجلان نیز قابل اجرا است. درست است که الف و نون، دلالت بر مثنی می کند اما بدان معنا نیست که خود رجل دلالت بر یک مرد و الف و نون بر شخص دوم دلالت کند در اینجا، با آمدن الف و نون، کل کلمه دلالت بر دو مرد می کند.
    3- روش سوم این است که گفته شود اگر کلمه قرار است، یک کلمه نباشد باید دو کلمه باشد. به بیان دیگر اگر کسی بگوید که کلمه رجلان، یک کلمه نیست، و الف و نون بر معنا دلالت می کنند، در جواب می گوییم وقتی کلمه از یک کلمه بودن خارج می شود که آن جزء معنا دارد، خود بتواند یک کلمه باشد در حالی که اینجا چنین چیزی قابل تصور نیست در امثال الف و نون و الف و لام و یاء مضارعه و تاء تانیث و ….( این نکته را از کلام استاد محمدی در مقاله کلمه ایشان استفاده کردیم)
    نکته 2
    در تعریف مفرد بر این نکته تاکید شده است که باید جزء لفظ بر جزء معنا دلالت کند. طبیعتا این تعریف ناظر به مواردی که هیئت دلالت بر یک معنا می کند نیست. بنابراین اگر در یک کلمه، الفاظ دلالت بر یک معنا داشتند و هیئت دلالت بر معنایی دیگر، سبب مرکب شدن کلمه نمی شود و همچنان مفرد است.

  5. توضیح قرض الشعر:(که در پاورقی، جزء علوم ادبی بیان شده است)
    قریض، «فعیل» است به معنای «مفعول»، از «قرض الشعر»، مانند «قصید» به معنای «مقصود». قرض (بر وزن عدل و فرض) به معنای بریدن و قطع کردن است، و ازجمله بریدن جامه (پارچه). و چون شعر، کلامی است که از کلام عادی جدا شده و نوعی بریدن و اندازه گیری و پیوند دادن (و با اصطلاح: «دوخت ودوز») در آن به کار رفته است، آن را «قریض» گفته اند. مصدر یاد شده (قرض) به معنای سرودن و شعر گفتن نیز به کار رفته است پس قریض، به این استعمال به معنای «گفته»، «سروده» است.
    در کتاب «کشف الظنون» در تعریف «قرض الشعر» چنین آمده است: علم قرض الشعر، علمی است درباره احوال و چگونگی کلمات و واژه های شعر، نه ازجهت وزن و قافیه، بلکه از جهت زیبایی و نازیبایی و کلمات آمده در شعر.
    مقصود این است که مباحث و مسائل این علم، درباره شناخت زیبایی، هماهنگی، روانی، جا افتادگی، لطف، ظرافت و اصالت و علو کلمات است نظر به استفاده از آنها و به کاربردن آنها در شعر و انواع شعر که شاعر این اوصاف و ضد آنها را بشناسد و از هم تمیز دهد و بداند چه کلمه ای شعری است و کلمه شعر است و می تواند در شعر به کار رود و چه کلمه ای و واژه ای چنین نیست، و به کار بردن آن در شعر، زیبا و پسندیده و گوشنواز و دلکش و خوش آهنگ و مستحسن و معنی رسان و ظریف و تداعی گر (و در مورد سبک هایی، باصلابت و پر طنین…. در مورد مضامینی، شادی انگیز، یا غم آور و درد خیز یا حماسه آفرین) نیست و شاعر نباید آن را به کار برد. البته در این علم و رشته کاری به وزن و قافیه نیست. یعنی اگر کلمه ای از نظر وزن و یا وقوع آن در قافیه دارای اشکال بود، از این لحاظ، در این علم مطرح نخواهد بود. بلکه بحث در آن باره بحثی است عروضی و مربوط به مسائل علم عروض یا مسائل علم قافیه.
    به عنوان مثال: صاحب بن عباد، بر این بیت ابوتمام عیب گرفته که گفته است.
    کریم متی امدحه و الوری *** معی و اذا مالمته و حدی
    چرا؟ چون تعبیر «مدح» را با «لوم» مقابل قرار داده است و دربرابر کلمه مدح (در: امدحه)، لوم (در: لمته) به کار برده است، در صورتی که بایست در برابر «مدح»، «ذم» و «هجاء» به کار می برد. در این بیت از این نظر نیز خرده گرفته اند که کلمه «امدحه» دارای دو حرف حلقی تقیل (حاء و هاء) است.

  6. • نقد و بررسی تعریف کلمه در دانش صرف؛
    ○ کلمه: لفظ معنادار مفرد
    ○ اشکال1: مسلمون و مسلمان و مسلمة و بصریّ و فعل مضارعه و لام تعریف، ألف تأنیث، تنوین
    § توضیح اشکال: مسلم (دلالت بر مسلمان) + ون (دلالت بر تعدد) ← پس مسلمون یک کلمه نیست؛ 2 کلمه است.
    § پاسخ: (شرح رضی بر کافیة، ج1، ص19)
    □ این مثال‌ها در اصل، دو کلمه هستند.
    □ ولی به خاطر شدت امتزاج، ککلمة واحدة شده‌اند.
    □ فلذا الان ما یک کلمه داریم.
    ® «مسلمون» با هم یک کلمه هست که دلالت بر یک معنای واحد دارد.
    § البته برخی تحلیل مرحوم رضی را قبول ندارند و نمی‌پذیرند که این مثال‌ها در حقیقت دو کلمه بوده‌اند و الآن ککلمة واحدة هستند. بلکه ادعا دارند این مثال‌ها از ابتدا یک کلمه بوده‌اند و علامت جمع و علامت تثنیه و علامت نسبت و حرف مضارعه و… به دلیل «عدم استقلال در استعمال»، یک کلمه محسوب نمی‌شوند.
    § استاد محمدی مطلق: دانش صرف، مسلمون و مسلمة را یک کلمه می‌داند، أل تعریف با مدخولش را دو کلمه می‌داند.
    ○ اشکال 2: فعل ماضی، مصغر، جمع مکسر، اسم فاعل، اسم مفعول، اسم آلت [و سایر مشتقات]
    § توضیح اشکال: هیئت (یک دال) + ماده (یک دال) ← پس ضرب مثلاً یک کلمه نیست؛ دو کلمه است.
    § پاسخ مربوط به مثال‌های فوق را نمی‌توانیم بگوییم.
    □ چون وزن، یک کلمه نیست که بگوییم دو کلمه داشتیم که بر اساس شدت امتزاج، ککلمة واحدة شدند و الآن وزن، جزئی از کلمه است.
    § پاسخ: (شرح رضی بر کافیة، ج1، ص19)
    □ تفسیر لفظ مرکب: جزءِ لفظ بر جزءِ معنا دلالت می‌کند؛ و جزأین به نحوی هستند که یکی از جزأین، متعقّب از دیگری، می‌آید.
    □ درحالی که در این کلمات، جزئین (ماده و هیئت)، مسموعان معاً هستند.
    □ اگر این تفسیر از لفظ مرکب را نپذیریم، اشکال وارد هست.

    1. با سلام و تشکر از نکات خوب شما. با بیانی خود شما داشتید، پس هر دو اشکال قابل جواب است و از این جهت به تعریف کتاب، اشکالی وارد نیست.
      علاوه بر اینکه اساسا ادبا به هیئت، به عنوان لفظ مستقل نگاه نکردند و نگاه به هیئت جدای از ماده و به صورت کلمه ای مستقل از سوی اصولیون مطرح شده است و بعید نیست توچه مرحوم رضی به هیئت و دفع اشکال مزبور به جهت ارتباط ایشان با اصولیون نجف بوده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *